فارنت: شاید کمتر کسی را بتوان پیدا کرد که بتواند این آیپد نسل سوم را با پوششی از طلای ۲۴ عیار که نام آن را آیپد طلایی گذاشتهاند بخرد اما اگر شما واقعا توان پرداخت ۵۴۹۹ دلار (تقریبا بیش از ده میلیون تومان) برای آن را دارید شرکت Gold & Co چندتایی برای فروش دارد.
این تبلت طلایی از مدل ۶۴ گیگابایتی WiFi 4G نیو آیپد شرکت اپل است و البته این شرکت اعلام کرده که دستگاههای طلایی دیگری همچون آیفون طلایی و بلکبری طلایی نیز تولید خواهد کرد.
درآمد حاصل از فروش اولین دستگاه از این آیپدهای طلایی که تنها در فروشگاههای دبی، لندن و هنگکنگ عرضه خواهند شد، صرف امور خیریه خواهد شد و البته ما امیدواریم که جیبهای شما آنقدر پر پول باشد که حداقل بتوانید به خریدن آن فکر کنید.
موضوعات مرتبط: عکس و مطالب جالب ، ،
برچسبها:
روش های رفتن به خارج
1- با ماشین
2- با اتوبوس
3- با هواپیما
4- با قاچاق
5- با فتوشاپ!
________________________________
موضوعات مرتبط: اس ام اس ، ،
برچسبها:
به سلامتی همه کسایی که نون بازوشونو میخورن نه نون پاچه خواری و آدمفروشی!
قابل توجه امین حیایی بازیگر فیلم قلاده های طلا!
اگه مجبور بودی که هیچ حق داشتی ولی اگه واسه پول بوده ............
موضوعات مرتبط: عکس و مطالب جالب ، ،
برچسبها:
دلم میخواهد
کسی «باشد»
«خوب» باشد...
«مهربان » باشد...
« بس» باشد...
همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد...
فقط برای مـــــــــــن
نمی دونم چمه , فقط میدونم حالم خوب نیست , حالم خراب , خراب ,
انگار یه بغض نشکسته داره قلبمو پاره پاره میکنه ,
انگار ,
انگار, غریب افتادم تواین دنیا , انگار هیچ کس جزءتو , جزءمن
انگار ,
ای بابا , بگذریم
این که دوست دارم کافیه ,
آره,
همین دوست دارم کافیه ...
موضوعات مرتبط: اس ام اس ، ،
برچسبها:
«رابرت داینس زو» قهرمان مشهور ورزش گلف در آرژانتین، در یک مسابقه برنده و موفق شد مبلغ زیادی پول ببرد.
در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه، زنی بسوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد، تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد. زن گفت که هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمان ندارد و اگر به او کمک نکند، کودکش از دست خواهد رفت.
قهرمان گلف درنگ نکرد و تمام پول را به زن داد.
هفته بعد، یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت: ساده لوح، خبر جالبی برایت دارم. آن زن اصلاً بچه مریضی نداشته که هیچ، حتی ازدواج هم نکرده است. آن زن به تو کلک زده است دوست من !!!
رابرت با خوشحالی جواب داد: خدا رو شکر، پس هیچ کودکی در حال مرگ نبوده، اینکه خیلی عالیه!!!
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:
دو پسر بچه ی سیزده و چهارده ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که در آن هنگام یک مرد شرور که بزرگ و کوچک فرقی برایش نداشت، برای سر کیسه کردنشان سراغ آنها رفت، ابتدا به پسر بچه ی سیزده ساله که خیلی زرنگ و باهوش بود گفت: "من شیطان هستم اگر به من یک سکه ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک می کنم" پسر بچه ی سیزده ساله زبر و زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی در آورد! مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ی چهارده ساله رفت و گفت: "تو چی پسرک! آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الآن به ابلیس یک سکه می دهی؟ "پسر بچه ی چهارده ساله که بر عکس دوست جوانترش خیلی ساده بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ی پنجاه سنتی درآورد و آن را به مرد شرور داد! مرد شرور پس از گرفتن سکه ی پنجاه سنتی از پسرک ساده به سراغ پسرک سیزده ساله رفت و خشمش را با زدن لگد و مشت بر سر او خالی کرد و بعد رفت.
چند دقیقه بعد پسرک زرنگ به سراغ پسر ساده آمد و دید او در حال اشک ریختن است، علت را جویا شد، پسرک گفت: "با آن پنجاه سنت باید برای مادر مریضم دارو می خریدم"
پسرک سیزده ساله خندید و گفت: "غصه نخور، من سه تا سکه پنجاه سنتی دارم که دوتایش را به تو می دهم." پسرک ساده گفت: "تو که پول نداشتی؟!" پسرک خندید و گفت: "گاهی می شود جیب شیطان را هم زد"
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:
زندگی یعنی یک نگاه ساده
تنها چند خاطره..
و
تنها چند لحظه...
زندگی یعنی همین، نگاهی به یک عکس ساده.
حال، با این وجود زندگی خود را چگونه خواهیم گذراند؟
..........................................................................
ای وای بر آن دل که در آن، سوزی نیست / سودا زده ی مهر دل افروزی نیست
روزی که تو بی عشق، بسر خواهی برد/ ضایع تر از آن روز، ترا روزی نیست
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:
پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود،
در یخچال را باز می کند...
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند،
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد...
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه ام بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است.
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:
یک روز مردی قصد سفر کرد، دختر مجردی هم داشت که امکان بردن وی نبود، با خودش گفت دخترم را نزد امین مردم شهر می برم و بعد عازم سفر خواهم شد. دختر را نزد شیخ برد و ماجرا را برایش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد. شب شد و دختر دید شیخ هوس شوم به سرش برده است، دختر با زحمت فراوان توانست فرار کند، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت، در راه دید که چند نفر، گرد آتش جمع شده اند و مستانه مشغول نوشیدن شراب هستند، با خودش گفت آن امین مردم بود و قصد شوم کرده بود، مستان که جای خود دارند. یکی از آنها دختر را دید و به دوستانش گفت: که سرشان را به زیر بیندازند، در بین این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال رفت، یکی از آن ها دختر را به آغوش گرفت و در کنار آتش قرار داد تا گرمش شود، مدتی بعد دختر بهوش آمد دید که سالم و گرم است و آنها هم کاری به او ندارند، در آن لحظه گفت: یک پیک هم مرا مهمان کنید و بعد از آن این شعر را سرود:
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند
.......................................................................
نکته: مفهوم داستان، مجازات کردن شخص یا افراد خاصی نیست یا اینکه چه کسی درستکار است، بلکه مفهوم، انسانیت این افراد است، و مطمئنن کسانی که گناهی انجام داده و به خود ظلم کرده اند هیچگاه از رحمت خداوند به دور نیستند و کسانی هم که یک عمر دم از بندگی خداوند می زنند امکان لغزششان در هر لحظه هست و خوب بودن به بسیاری روزه و نماز نیست.
پس هر کسی که هستیم باید در همه جا مواظب کردارمان باشیم و قبل از هر کاری رسم جوانمردی و انسانیت پیشه کنیم.
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:













































